برای من مهم نیست چه می شود بعد من نه اینکه دل ندارم دل خوشی ندارم رسم عجیب اینجا من را کشاند به هر جا مرهم این احساس را هر چه گشتم نیافتم آن چه داشتم هم باختم من در پی و بی خبر تکیه به آدم های پر خطر
WeiterlesenKategorie: Gedicht
دهکده سوخته
دهکده ای سوخته ام هنوز داغم و تاریک اینجا کسی پیدا نیست باد هم که خود آتش است آمدنش خود سوختن است من که تنها خواهم بماند خراب کنید راه شهر را خراب کنید نسوزم که راهی هست تو نیستی!
Weiterlesenپروازی بلند
ما را غم بود ولی طاقت این غم نبود قضاوت نبود ما را ولی، تو خود بگو زود نبود؟ تو را هوایی کرده بود، پروازی بلند اما تو بگو، قلبی برای تو در تپش نبود؟ نیستی دگر روی زمین یا که زمین با من سر شوخی است؟ کشتم زمین را
Weiterlesenبگذر ز من بابای من
رفتی و شهری سیه پوشند و گریان، باور ندارند کنج غم مانده دل و تاب و توان دیگر ندارد پیوسته می جوشد قطره ای در کنج چشم ها پریشان ام و خنده ام فرقی با هق هق ندارد اشکی نجوشد، غم کند طوفان هق هق را بلند آسمانا تو ببار،
Weiterlesen