ما را غم بود ولی طاقت این غم نبود قضاوت نبود ما را ولی، تو خود بگو زود نبود؟ تو را هوایی کرده بود، پروازی بلند اما تو بگو، قلبی برای تو در تپش نبود؟ نیستی دگر روی زمین یا که زمین با من سر شوخی است؟ کشتم زمین را
WeiterlesenKategorie: Vater Gedicht
بگذر ز من بابای من
رفتی و شهری سیه پوشند و گریان، باور ندارند کنج غم مانده دل و تاب و توان دیگر ندارد پیوسته می جوشد قطره ای در کنج چشم ها پریشان ام و خنده ام فرقی با هق هق ندارد اشکی نجوشد، غم کند طوفان هق هق را بلند آسمانا تو ببار،
Weiterlesen