- Wo soll ich denn mit meinen Fingern hin
- die mich nur selbst verwunden
- Für alles, was ich will und bin
- hat sich kein Platz gefunden.
- Langsam hat meine Haut sich abgetrennt
- die blieb auf irgendeiner Autobahn
- Nachts leuchtet’s da, wo sie verbrennt
- und das hat niemand wehgetan.
- Faß mich nicht an, ach, faß mich an
- Ich bin das arme Huhn
- das flügelschlagend doch nicht kann
- was andre Vögel tun.
- Hab keinen Himmel über mir
- und unter mir kein Bett
- kaum leben wir, schon sterben wir
- und warn doch nie komplett.
- Für den sich meine Haut verbrennt
- der mich zu Hackfleisch macht
- sterb‘ ich genau in dem Moment
- wenn er drüber lacht.
- خب کجا باید با این انگشتان بروم؟
- که فقط من رو زخمی می کنند
- برای همه چیز، چیزی که من میخوام و هستم
- هیچ جایگاهی پیدا نشد.
- کم کم پوست بدنم از هم جدا شدن
- ماند در یک بزرگرای به سمت تو
- شب ها جایی که (مکانی که) اون سوخت می درخشه
- و این درد رو هیچ کس نکشید
- دست بهم نزن. آه. لمسم کن
- من همان مرغ بیچاره ای هستم که
- نمی تونه پر بزنه
- چیزی که پرنده های دیگه می تونن
- آسمانی بالا سر من نیست (پناهی ندارم)
- و نه تختی زیر من (برای خواب و آرامش)
- ما به خیلی خیلی کم زندگی میکنیم و می میریم
- و خب هیچ موقع نمیرسیم چیزی کامل کنیم
- برای کسی پوست من از هم گسست که
- که گوشت بدن من رو چرخ کرد
- من دقیقا در لحظه ای می میرم که
- وقتی که اون بهش بخنده
@SatzDe گروه تمرین جمله سازی ما