- Hab doch gewusst
- es ist wieder das Gleiche,
- Ist keine Hand, keine warme und weiche.
- Geh doch nicht weg, wenn ich sterbe und weine,
- Sterben ist schlimm, denn da ist man alleine.
- Sieh mich doch an und dann gib mir die Hände,
- Halte sie weg von mir, eisschwarze Wände.
- Steh nicht am Fenster und sieh auf die Straße,
- Weiß, du willst weg und weiß, dass ich dich lasse
- Hab doch gewusst,
- es ist wieder das Gleiche,
- Ist keine Hand, keine warme und weiche.
- Hab mein Gesicht
- und ich fürchte den Spiegel,
- Liege am Boden
- und hab keine Flügel.
- Angst frisst mich auf
- und sie will mich erschlagen,
- Niemand ist bei mir
- und will meine Fragen.
- Morgen ist gestern und alles wie immer,
- Nur meine Angst wird mir größer und schlimmer.
- Hab doch gewusst,
- Es ist wieder das Gleiche,
- Ist keine Hand, keine warme und weiche.
- Hab doch gewusst
- es ist wieder das Gleiche,
- Ist keine Hand, keine warme und weiche.
- Hab ja gewusst
- es ist wieder das Gleiche,
- Ist keine Hand, keine warme und weiche.
- من که می دونستم
- این دوباره همون قضیه اس
- دستی نیست، گرمی ای نیست، نرمی ای نیست
- دور نشو، وقتی من می میرم و گریه ام می گیره
- مردن بده چون آدم تنهاست
- منو نگاه کن و دستاتو بده به من
- ازم دور نگه دار، دیوار های سیاه یخ زده رو
- دم پنجره واینسا و خیابون رو نگاه کن
- می دونم که تو میخوای بری و می و دونم تو رو از دست می دم
- من که می دونستم
- این دوباره همون قضیه اس
- دستی نیست، گرمی ای نیست، نرمی ای نیست
- صورتم رو گرفتم (پوشانده ام)
- و از آینه می ترسم
- روی زمین دراز کشیده ام
- و بال پرواز ندارم
- ترس من رو داره می خوره
- و می خواد منو بکشه
- هیچ کس کنار من نیست
- و هیچ کس سوال هام رو نمی خواد
- فردا دیروزه و همه چی مثل همیشه است
- فقط ترس من برام بزرگ تر و بد تر میشه
- من که می دونستم
- این دوباره همون قضیه اس
- دستی نیست، گرمی ای نیست، نرمی ای نیست
- من که می دونستم
- این دوباره همون قضیه اس
- دستی نیست، گرمی ای نیست، نرمی ای نیست
- من که می دونستم
- این دوباره همون قضیه اس
- دستی نیست، گرمی ای نیست، نرمی ای نیست
@SatzDe گروه تمرین جمله سازی ما